نیاز های فوری فوری وصال: مستمندی آبرودار از سادات نیازمند صندلی نماز بی بضاعتی آبرودار از سادات نیازمند ماشین لباسشویی خانواده ای آبرودار از سادات نیازمند جاکفشی مستمندی آبرودار از سادات نیازمندماشین لباسشویی

جستجو کردن

نیمه شعبان و مرد پیراهن چهارخانه

موسسه خیریه نیک گستر وصال

آن شب را خوب یادم هست.

همه جا شلوغ شده بود. شب بود. چشم چشم را نمی دید. نور ریسه های رنگی کشیده شده در خیابان، کاری می کرد آن شب اصلا به شب شبیه نباشد. جلوتر را که نگاه می کردم دود غلیظ اسپند را می دیدم و دیگر هیچ چیز پیدا نبود جز مرد پیراهن چهارخانه ای که سینی شربت به دست ایستاده بود و به ماشین ها شربت تعارف می کرد. اتوبوس هنوز به ایستگاه نرسیده بود و لی اینقدر همه جا شلوغ بود که همان حرکت کندش را هم متوقف کرد. مرد چهارخانه پوش به راننده اشاره کرد که در را باز کند. در باز شد. آمد بالا. همان دو سه ردیف اول را که شربت داد سینی اش خالی شد و خیابان خلوت. رفت پایین و دود اسپند که همراهش داخل آمده بود مرا برد به سالهای بچگی نیمه شعبان های هرسال که با بچه محل ها شصت هفتاد نفری می رفتیم خیابان گردی تا خرخره شیرین و شربت می خوردیم. به مسابقۀبستنی خوران و جایزه های الکی. فکرم رفت به بچگی و حواسم پرت شد از مردچهارخانه پوش. که اگر حواسم بود خوب خوب نگاهشم می کردم و لحظه  لبخندش را، نگاهش را به ذهن می سپردم تا سالها بعد بتوانم این آخرین خاطره را برای اهل و عیالش تعریف کنم.

نیمه شعبان بعدی دیگر مرد پیراهن چهارخانه ای نبود که نذر شربت داشته باشد و خیابان را پذیرایی کند. مرد پیراهن چهارخانه شهید شده بود و همسرش مانده بود و بچه ای که شش هفت ماه پی از عروج پدر به دنیا آمد. بچه حالا لابد دوسه ساله است. بزرگ که شد، شاید برایش گفتم که نیمه شعبان های ما با خاطرات پدرش درآمیخته.

منبع :  https://virgool.io

Views: 177

اشتراک گذاری

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نه − 1 =

آخرین اخبار