آرزوی پیر مرد

موسسه خیریه نیک گستر وصال

پیر مرد سالها در آخور مشغول کار بود ؛ تمام عمرش را . هرچه را به یاد داشت در همین آخور خلاصه می شد و به تمیز کردن زیر پای گاوان و اسبان . تمام خاطرات و افکارش در همین جا نقش بسته بود .

اما یک روز سلطان که از آن مکان گذر میکرد پیر مرد را دید ، دلش برای او به رحم آمد و فرستاده ای را نزد او روانه کرد که یک خواسته ای از خواسته هایش را برآورد و پیر مرد ، یک آرزو کرد … آیا می شود از عطرخانه سلطان گذر کنم ؟

درخواست پیر مرد را به سلطان رساندند و سلطان در کمال ناباوری ازاین فرصت از دست رفته ، این اجازه را صادر کرد .

بارها این حکایت را در ذهنم مرور میکنم ، بارها و بارها و یاد این گفتار شیوای امیر مومنان علیه السلام می افتم  ” … فرصت ها مانند ابر می گذرند … ”

و دوباره حکایت را مرور میکنم

پیر مرد سالها در آخور …

و بعد به خودم نگاه می کنم و ماجرای پیر مرد مانند بوی خوشی که در عطر خانه سلطان تمام شامه اش را پر کرده بود ، تمام ذهنم را پر می کند .

شاید این حکایت غمنامه ای  از یک پیر مرد ساده نباشد !

شاید این ستورگاه  با این گاوان و خران رنگ رنگ و کوچک و بزرگ که پیر مرد را در خودش اسیر کرده همین دنیا و خواسته های ما باشد که ما را به خودش مشغول کرده است .

شاید پیر مردی که هیچ چیزی غیر از بوی تعفن را نفهمیده و تنها آرزوی او فقط لحظه ای بوی خوش است من باشم ؛ فقط بوی خوش و نه حقیقت آن و نه حتی یک شیشه عطر !

پیر مردی که سالها زیستن در  طویله با او کاری کرده که نگاهش ، بویا ایش ، گفتارش و حتی افکارش بوی پسماند های ستوران می دهد .

شاید این پیر مرد من باشم .

… فرصت ها مانند ابر می گذرد …

شاید یافتن این فرصت در دعای پیر زنی مانده در راه نهفته است ؛

شاید این ابر نعمت ، نگاه خسته ی یتیمی به دستان ما باشد ؛

شاید این دعایی باشد ، دعایی از دعا گویی که خداوند رازو نیازش را دوست می دارد ؛

شاید این پیرمرد من باشم …

نگارش : از نویسندگان خیریه

Views: 253

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

پانزده − نه =

آخرین اخبار