در من شوق امداد استو شکوه یاوری.
تبر به دست می گیرم به قصد شاخه های فقر
و خاکستر نیازمندی را در قعر اجاقها به نظاره می ایستم.
هم وطن!
بَرهوت شب هایت را به ستاره بارانی شگفت می کشانم،
با همین دست ها که از لذت یاری لبریز است.
جان بی نیازت را به روزگاران شکوهمند عشق پیوند می زنم،
با همین گام ها که نبض زمین را به تپیدن می خواند.
مباد که هیچ گاه چشم به راه بمانی و نومید!
ارسالی توسط وصال
برگرفته از: www.hawzah.net
Views: 180