صدای قطره های باران امشب من را به کنار پنجره می کشاند، چقدر زیباست … دیروز آنقدرها هوا آلوده بود که احساس کردم حتی درختان و گیاهان هم ناله می کنند و از خدا کمک می خواهند.
باران آمد و همه را پاک و سیراب کرد و آسمان شهرمان را پاکیزه کرد، باران به وظیفه اش عمل کرد اما آیا ما نیز به وظیفه هایی که در قبال یکدیگر داریم عمل می کنیم؟
خداوند برای هر موجودی وظیفه ای قرار داده و برای ما انسان ها هم همینطور است.
ما انسان ها نیز باید بتوانیم مانند موجودات دیگر به یکدیگر خدمت کنیم، تا به حال فکر کرده ای چرا مادربزرگ در خانه سالمندان است و باران امشب را با چشمانی غم بار نگاه می کند؟
چرا آن پسر نحیف و لاغر امشب کنار چهار راه زیر باران چشم به راه مانده است؟ چرا آن همه کودک بی سر پرست در پرورشگاه ها در آرزوی پدر و مادری مانده اند؟
راستی شما هم شنیده اید که آن روستا جاده ای نداشت که بچه هایش را راهی مدرسه ای کمی آن طرف تر کند؟ باور نمی کنید؟ من دیده ام.
…
خداوند به ما دارایی و پول داده اما به امانت داده است. شاید سهم آن پسرک کنار چهار راه در دستان تو است. یا که سهم آن مادربزرگ پیر در سفره خانه ما باشد. ای کاش باران قلب های مان را هم شستشو می داد … ای کاش
بازدیدها: 1439