در حوالی همین شهر
کودکانی را میبینی که در آتش افیون آدمیانی سوختهاند که خود قربانی رنج بیپایان کودکی خویشاند. کودکانی که محروم از حق خویش، رویای رفتن به مدرسه را در ذهن خود تکرار میکنند.
کودکانی که سرشارند از ذهنی پرسشگر به چرایی این زندگی پررنج، بیمهر و دنیایی که انسانیتش به فراموشی سپرده شده…
خیابان شلوغ و پُرهیاهوست، در خیابان بر سر چهارراه ایستاده با جثهای نحیف و کوچک.
ثانیهها میگذرند،
صدای بوق ماشینها برای سبقت گرفتن و رسیدن به پایان دنیا،
لحظهای توقف بر زندگی، چراغ قرمز میشود و باید بایستی!
دستی کوچک بر شیشه میخورد، صدا میزند: آقا، خانم …
صدا میزند بر بیداری انسانیت!
تنها چند ثانیه باقیست
صدایش را پاسخی نیست
چراغ سبز میشود. با سرعت از کنارش میگذرند برای رسیدن به نقطه آخر.
روزی از همه ما سوال خواهندکرد، برای پاسخ به پرسشهایی، که به سادگی از کنارشان گذشتیم؛ همان پیامآورْ کودکانی که پیامشان را ندیدیم و نشنیدیم، همانان که خدا را میتوانستیم در وجودشان دریابیم و در تاریکی سرگردانی خویش خاموش گشتیم.
ثانیهها میگذرند، چه زود دیر میشود، بیدار شویم…
دلنوشته ستاره، عضو داوطلب جمعیت امام علی(ع) اصفهان
Views: 73