بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یااباصالح المهدی

عجل الله تعالی فرجک الشریف

از مرحوم سید مهدی بحرالعلوم نقل شده است که فرموده بودند: من بارها از خدا تقاضا می کردم که همسایه مرا در بهشت به من بشناساند تا این که شبی در عالم رؤیا به من گفتند:
ای بحرالعلوم فلان قهوه چی اهل حله در بهشت همسایه تو است چون از خواب بیدار شدم از نجف مهیای حرکت به حله گردیدم و پس از طی مسافت به حله رسیدم به خدمتکار خودم گفتم تا برود شخص قهوه چی را پیدا کرده و در نزد من بیاورد، او را جست و به حضور من آورد وقتی که او را ملاقات کردم و از وضع زندگی او تحقیق نمودم که چه کاری کرده است که متسحق چنین مراتبی و درجاتی شده که در بهشت همسایه من باشد در صورتی که این همه علمای نجف و انسان های پرهیزگار و نمازشب خوان و امثال این ها لیاقت این مقام رانداشته باشند و تنها یک قهوه چی به این ارزش دست یابد 
بالاخره قهوه چی سؤال کرد: به چه منظوری مرا طلب کرده اید؟
بحرالعلوم گفت: هدف از احضار تو خوابی است که دیده ام هم اکنون برایت نقل می کنم و آن خواب این است زمانی که خوابم را برای او توضیح دادم دیدم تبسمی کرد و گفت:
عدل خدا، غیر از این چیز دیگری نسبت به من نخواهدبود. تعجب حقیر نسبت به این موضوع زیادتر شد که این شخص مگر چه عمل فوق العاده برای خدا انجام داده است که در انتظار چنین عنایتی دارد.
لذا به او خطاب کردم و گفتم: تا آن جائی که توانستم نسبت به اعمال تو تحقیق و تفحص کافی نموده ام چیزی اضافی بر دیگران ندارید زیرا اکثر بندگان خدا چنین عباداتی از آن ها صادر می شود و این مقام ویژه شخص تو نیست مگر این که کار برجسته دیگری دیگری داشته باشید که تاکنون آن را بیان نکرده اید؟
او گفت: آری غیر از آن چه گفتم کار خیر دیگری هم از برای خدا انجام داده ام که تاکنون به هیچ کسی اظهار نکرده ام و تنها امروز برای شما بازگو می نمایم و راضی هم نمی باشم به احدی اظهار نمائید آن عمل بزرگ آن است که من به مادر خود گفتم در حله دختری را از برای من خواستگاری کند تا این که با او ازدواج نمایم مادرم زحمت این کار را برایم کشید چونکه شب حجله فرا رسید رفتم کنار عروس دیدم که او گریان و اندوهناک است جهت این مسئله را پرسیدم؟
او گفت: مشکل من؛ قابل گفتن نیست امشب در پیش تو آبرویم می رود و اسرارم آشکار می گردد.

دل من به حال او سوخت و به او گفتم: ابداً افسرده مباش، من حاضرم هر عیب و نقصی که در تو ببینم کتمان نمایم و به احدی نگویم.

دختر گفت حقیقت امر آن است که جوان بی­ عفتی به اجبار بکارت مرا زائل نمود و از او بار برداشته ­ام و نمی ­دانم کار من به کجا خواهد انجامید، به او گفتم: متأثر مباش، من هرگز عیب تو را افشا نمی­ کنم، آن شب را به نحوی سلوک نمودم که زنها اصلاً از حال ما اطلاعی پیدا نکردند و چون آثار حمل او ظاهر گردید من قهوه­ خانه­ ی خویش را در حلّه بستم و به عنوان مجاورت قبر امام حسین علیه السلام به کربلا مشرف شدم و به مقداری در کربلا ماندم که آن طفل به دنیا آمد و به نام خویش او را توجه نمودم تا امروز که آن بچه به پانزده سالگی رسیده و در قهوه ­خانه مشغول خدمت گذاری می­باشد احدی از حال او اطلاع ندارد حتی آن پسر هم هنوز از موضوع خبر ندارد.

سید مهدی بحرالعلوم بر او مرحبا گفت: و فرمود: سزاوار می­ باشی که همسایه ­ی من در بهشت برین بوده باشی.

به نقل از منهاج السرور

بازدیدها: 147

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

پنج × سه =