بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا سید الکریم. عجل الله تعالی فرجک الشریف
زن و شوهری موقع ناهار بر سر سفره با هم نشسته و مشغول خوردن جوجه کباب بودند. ناگاه گدائی درب منزلشان را زد و از آن ها تقاضای کمک کرد صاحب منزل گفت: خیلی ببخشید معذرت می خواهم فعلا چیزی موجود نیست.
ولی گدا از بس گرسنه بود دست بردار نبود و خود را به داخل خانه انداخت لهذا صاحب خانه هنگامی که اصرار و پافشاری گدا را دید مجبور شد از جای خود برخاست و دست او را گرفت و از خانه بیرونش کرد و درب منزل را محکم بست گدا هم یک آه سختی کشید و چیزی زیر لب گفت و رفت.
با این عمل زشت و ناپسند از آن روز به بعد کار این صاحب خانه رو به کسادی گذاشت به طوری که هزینه و خرجی منزل خود را نتوانست تأمین نماید فقر و فاقه او را دربر گرفت لذا زنش به هر ترتیبی که بود تقاضای طلاق داد و از او طلاق گرفت بعد از انقضاء عده طلاق و پس از چندی با مرد دیگری ازدواج کرد سال های زیادی از این ماجرا گذشت.
روزی از روزها این زن و شوهر دومش در حیات منزلشان نشسته و مشغول خوردن جوجه کباب بودند اتفاقا گدائی آمد و درب منزل او را به صدا درآورد صاحب خانه بلند شد درب را بر روی او باز کرد؛ دید فقیری است که در خواست غذا می نماید مقدار معتنابهی از غذای موجود در سفره را به او داد.
گدا با رضایت خاطر از منزلش بیرون رفت و دعایش نمود هنگامی که صاحب خانه بر سر سفره مراجعت کرد دید زنش به فکر عمیقی فرو رفته و از غذا خوردن هم دست کشیده است شوهرش علت این کار را از او سوال نمود؟
زن ابتدا پاسخی نداد و طفره رفت ولی مرد اصرار ورزید وقتی که زن دید نمی تواند جریان را کتمان کند ناچار اصل واقعه را تعریف و بیان کرد و گفت: این گدائی را که امروز به او غذا دادی چند سال پیش همسر من بود روزی از روزها با همین گدا بر سر یک سفره نشسته بودیم سرگرم جوجه کباب خوردن بودیم ناگهان درب، منزلمان به صدا در آمد حرکت کرد رفت پشت درب تا این که درب را باز کند به مجرد باز شدن درب شخص گدا از شدت گرسنگی خود را به دورن منزل انداخت و به او چیزی کمک نکرد. زمانی که سخنان زن به پایان رسید شوهرش به او گفت: متأسفانه آن گدا هم من بیچاره بودم که آن روز دلم سوخت و به درد آمد خداوند بزرگ هم از آن روز به بعد به من عنایت و لطف خاصی کرد. رفتم شغل مناسبی را پیدا کردم و مشغول به کسب معاش شدم، وضعم روبه راه گردید و آن گاه با تو ازدواج کردم.
آری از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
از این داستان نتیجه می گیریم که مواظب باشیم دست رد به سینه سائل نزنیم چه بسا خداوند به وسیله یک سائل ما را امتحان نماید.
امام معصوم علیه السلام می فرماید: لا ترد السائل و لو بشق تمره؛ سائل را رد نکنید ولو به دادن یک دانه خرما باشد.
داستانهای شگفت انگیز از صدقه و فواید آن
معصومه بیگم آزرمی
بازدیدها: 88