بسمه تعالی
السلام علیک یا حجه بن الحسن العسکری
عجل الله تعالی فرجه الشریف
فرد خیّری در یکی از شهرهای ایران بناهای خیریّه ی زیادی ساخته بود و بر سر در بیمارستان و مدرسه ای که می ساخت نامش را با کاشیکاری می نوشت. یک روز جوانی به او رسید و گفت: من به خاطر فقر نمی توانم ازدواج کنم و به گناه می افتم، اگر شما پنج هزار تومان به من بدهید ازدواج می کنم. او هم در کنار خیابان پنج هزار تومان به او می دهد. پس از مدّتی مرد خیّر از دنیا رفت، شخصی او را در خواب دید و پرسید: در آن عالم چه خبر است؟ گفت: همه ی نام ها پاک شد، ولی پنج هزار تومان بی نام به کارم آمد.
منابع:
خاطرات قرائتی-بهشتی،ص ۴۱
بازدیدها: 89