بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا اباصالح المهدی
عجل الله تعالی فرجه الشریف
احمدبن حدید می گوید: با گروهی برای انجام مراسم حج می رفتیم، راهزنان راه بر ما بستند و اموال مان را بردند. وقتی به مدینه رسیدیم حضرت جواد علیه السلام را در کوچه ای ملاقات کردم و به منزل آن گرامی رفتم و داستان را به عرض امام رساندم. امام علیه السلام فرمان داد لباسی و پولی برایم آوردند و فرمود: پول را میان همسفران خویش به همان مقدار که دزدها از آنان برده اند تقسیم کن. پس از آنکه تقسیم کردم دریافتم پولی که امام عطا کرده بود درست به همان اندازه بود که دزدها برده بودند نه کمتر و نه بیشتر. محمد بن أبی العلا می گوید: از یحیی بن اکثم قاضی شهر سامرّاء (که بارها با امام جواد مناظره کرد و مطالب مهمی از علوم آل محمد علیهم السلام را از آن بزرگوار فرا گرفت)شنیدم که می گفت: روزی نزدیک قبر رسول الله صلی الله علیه و آله امام جواد علیه السلام را دیدم با او در مسائل مختلفی بحث کردم و همه را پاسخ داد. گفتم به خدا سوگند می خواهم چیزی از شما بپرسم ولی شرم دارم، امام علیه السلام فرمود: «اَنا اُخبِرُکَ قَبْلَ أَنْ تَسْألَنِی، تَسْألُنِی عَنِ الإِمامِ»
من پاسخ را بدون آن که پرسشت را به زبان آوری می گویم: تو می خواهی بپرسی امام کیست؟ گفتم: آری به خدا قسم پرسشم همین است فرمود: امام منم. گفتم: نشانه ای بر این ادعا دارید؟ فَکانَ فِی یَدِهِ عَصاً فَنَطَقَتْ وَ قالَتْ: إِنَّ مَولایَ إِمامُ هَذَا الزَّمانِ و هُوَ الحُجَّهُ.
در این هنگام عصایی که در دست آن حضرت بود به سخن آمد و گفت او مولای من و امام این زمان و حجت خدا است.
سیره عملی اهل بیت علیهم السلام،ص ۱۶
بازدیدها: 88