یکی از دوستان شیخ (رجبعلی خیاط) نقل می کند: مدتی بیکار بودم و سخت گرفتار، به منزل ایشان رفتم تا شاید راهی پیدا شود و از گرفتاري خلاص شوم، همین که به اتاق شیخ وارد شدم و نگاه او به من افتاد، فرمود: حجابی داري که چنین حجابی کمتر دیده ام! چرا توکلت از خدا سلب شده؟ شیطان سرپوشی بر تو قرار داده که نتوانی بالا را درك کنی !

در اثر فرمایشات شیخ انکساري در من پدید آمد و خیلی منقلب شدم، فرمود: حجابت برطرف شد ولی سعی کن دیگر نیاید . بعد فرمود: شخصی بیکار است و مریض و دو عیال را باید اداره کند، اگر می توانی برو قدري پارچه براي بچه ها و خانواده او تهیه کن و بیاور.

با این که من بیکار بودم و از نظر مالی ناتوان، رفتم و از مغازه یکی از دوستان قدیم – که بزازي داشت – مقداری پارچه نسیه خریدم و به محضر ایشان آوردم. همین که بقچه پارچه ها را خدمت ایشان برزمین نهادم، استاد نگاهی به من کرد و فرمود: حیف که دیده برزخی تو باز نیست، تا ببینی کعبه دور سر تو طواف می کند، نه تو دور خانه.

منبع : کتاب کیمیای محبت

بازدیدها: 99

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

این فیلد را پر کنید
این فیلد را پر کنید
لطفاً یک نشانی ایمیل معتبر بنویسید.

6 + 3 =

فهرست